الهام سادات افراز

حوزه فعالیت
عناوین فعالیت‌ها
مدرک تحصیلی

گفتگو با دکتر الهام سادات افراز دندان‌پزشک، مترجم و نویسنده حوزه روان‌شناسی از سایت دندانه

زهرا سادات صفوی


«از ده، دوازده سالگی آنقدر به دندان‌پزشکی علاقه داشتم که وقتی از کنار مطب دندان‌پزشکی رد می‌شدم، لذت می‌بردم. وقتی اعضای خانواده‌ام وقت دندان‌پزشکی داشتند، با آنها می‌رفتم و می‌توانم بگویم عاشق این رشته بودم و کاملا با عشق و علاقه وارد رشته دندان‌پزشکی شدم.» اینها را الهام سادات افراز می‌گوید، خانم دکتر دندان‌پزشک پرانرژی که از صدایش می‌توانی احساساتی بودنش هم پی ببری. حرف‌هایش دوست‌داشتنی است و نظرها و نگاهش به زندگی، آدم‌ها و حتی بیمارانش که آنها را دوست خود می‌داند، جالب. کاش همه گاهی از دریچه نگاه این دندان‌پزشک جوان دنیا را ببینیم.


خانم دکتر! چه شد که در خط نویسندگی و کار کتاب افتادید؟

کار کتاب را بعد از دوران دانشجویی شروع کردم و اصلا بعد از این دوران بود که هر چه بیشتر به خودم نزدیک شدم. حس کردم خشونت درونی‌ام کمتر شد و مدام لطیف‌تر شدم تا کار به جایی رسید که احساس کردم انگار شعری درون من جریان دارد. از آن به بعد بدون اینکه چیزی در مورد سبک شعر و… بدانم، شروع کردم به شعر گفتن. البته شعر زیاد می‌خواندم ولی شعر گفتن، اتفاقی ناگهانی در من بود و ناگهان احساس کردم می‌‌توان شعر بگویم.

علاوه بر این، مدتی دنبال جواب سؤال‌هایی که برای خودم پیش می‌آمد، بودم؛ مثلا اینکه من واقعی هر کس چیست؟ این سوال‌ها باعث شد دنبال مطالعه مطالب روان‌شناسی بروم. کتاب‌های زیادی خواندم و در دوره‌هایی شرکت کردم و مدام درون خودم کندوکاو می‌کردم و بعد از آن، شهامت نوشتن پیدا کردم. کم‌کم به جایی رسیدم که احساس می‌کردم بهتر است دانسته‌هایم را با دیگران در میان بگذارم. یکی از دوستانم که هم که روان‌شناس بود، نوشته‌هایم را دید. به تشویق او، برای انتشار نوشته‌هایم اقدام کردم.


کار کتاب را با ترجمه شروع کردید یا تالیف؟

این کار را با ترجمه دو اثر از پروفسور سلیگمن، یکی از روان‌شناسان سرشناس دنیا، آغاز کردم اما بقیه آثارم تالیفی است؛ البته نه در قالب کتاب روان‌شناسی بلکه در قالب داستان‌هایی که ردپای علم روان‌شناسی و دید و نگاه من به زندگی را می‌توان در همه آنها پیدا کرد.


چه جالب! در مورد کتاب‌هایتان برایمان بگویید.

اولین کتاب تالیفی‌ام «فصل هفتم» است که در حقیقت داستان زنی است که نوعی بیماری خودایمنی دارد. می‌دانیم در بیماری‌های خودایمنی، بدن نسبت به خودش واکنش نشان می‌دهد و خود را دشمن می‌شناسد. این نکته مرا به این فکر برد که شاید وقتی کسی افسرده می‌شود، تمام علایم بیماری روی بدنش اثر می‌‌گذارد ولی در برگه آزمایش هیچ چیز نشان داده نمی‌شود اما در بیماری‌های عفونی، نتایج آزمایش‌ها هم از بیماری حکایت دارد. این حرف‌ها یک حرف احساسی است نه علمی ولی به این فکر افتادم که شاید واقعا بیماری‌های خودایمنی هم یک جور افسردگی فراتر از ماژور باشند. یعنی افسردگی عمیقی که در آن فرد آنقدر از خود دور می‌شود و آنچنان در حق خود بدی می‌کند که به‌صورت بیماری بروز می‌کند. می‌خواستم این حسم را به تصور بکشم. البته نمی‌دانم چقدر در این کار موفق بوده‌ام. منظورم این بوده که انسان با یکسری آموزه‌های اجتماعی اجباری و چیزهایی که شاید اجتماع از آدم می‌خواهد زندگی می‌کند. به‌مرور این آموزه‌ها آنچنان آویزه گوش می‌شود که بدون اینکه کسی از آدم بخواهد، خودش از خودش توقع پیدا می‌کند و این درست نیست.

فصل هفتم، داستان زنی است که به نوعی از خودش دور شده و بیماری‌اش باعث می‌شود به خودش فکر کند و در نهایت خود را پیدا کند.


حالا چرا «فصل هفتم»؟

اسم «فصل هفتم» را به این دلیل برای کتابم انتخاب کردم که عدد هفت در خیلی از ادیان و باورها تقدس دارد. از طرفی کتاب هفت فصل دارد که فصل هفتمش هیچ داستانی ندارد، فقط کسی که داستان را تعریف می‌کند، می‌‌گوید این فصل را دوباره می‌نویسم. منظورم این بوده هر کسی که به هفتمین فصل زندگی‌اش برسد، باید از اول شروع کند و با نگاه جدید به ذات اصلی‌اش برسد؛ ذات خدایی که در وجود همه ما هست و برخی آن را به‌ دلایلی گم می‌‌کنیم.


کتاب‌های بعدی‌تان در مورد چه هستند؟

کتاب «یکی بود یکی نبود» هم داستانی کوتاهی درباره شکل‌های هندسی است که می‌توانیم آنها را یا نماد شخصیت‌های جامعه یا هر شکل را نماد وجوه مختلف شخصیت خودمان بدانیم. در این کتاب می‌خواستم این مطلب را برسانم که هر کس منیت خود را از بین می‌برد، به «بود» می‌رسد و تا زمانی که منیت با ما باشد، هیچ‌وقت نمی‌توانیم گوهر اصلی وجودمان را بشناسیم و پیدایش کنیم. وقتی هیچ اثری از من نباشد، می‌توان به وحدت با خالق رسید.

«کی می‌دونه که کیه؟» هم به الگوبرداری غلطی که جامعه از ما می‌خواهد، اشاره دارد. جامعه خوب و بدهایی تعریف می‌کند که بیشتر ما سعی می‌کنیم خودمان را به آن خوب‌ها نزدیک و از بدها دور کنیم. در حالی که خوب و بد نسبی است و اصلا این الگوبرداری و قضاوت اینکه چی یا کی خوب است یا بد، درست نیست و این باعث الگوبرداری غلط و منجر به این می‌شود که سعی کنیم خودمان را شبیه کسی کنیم که در جامعه الگو است. این در حالی است که به تعداد آدم‌ها، ذات خدایی وجود دارد و هرکس صفاتی دارد که تا خودش نباشد، نمی‌تواند این ذات خدایی را نمایش دهد.


به نظر می‌رسد «به چه می‌خندی ژوکوند» تا حدی با کتاب‌های دیگر فرق دارد، همین‌طور است؟

به نظر خودم این کتاب نوعی شکواییه اجتماعی است و سوال‌ها و گله‌مندی‌هایی که از اجتماع دارم، در این کتاب در قالب یک نثر ادبی مطرح کرده‌ام. آخرش هم از ژوکوند (در تابلوی مونالیزا) که لبخندش معروف است، پرسیده‌ام با این همه مشکلاتی که به چشم من می‌آید، چه جوری می‌خندی؟ همه‌چیز که گریه‌دار است! درنهایت جوابی که ژوکوند می‌دهد یک جور راه رهایی از منیت‌ها و مشکلات اجتماعی است. می‌خواهم بگویم کسی که به فردیت اصلی خود برسد، ‌از همه‌چیز رهاست و هیچ‌چیز نمی‌تواند شادی درونی‌اش را بگیرد.


موضوع و حال و هوای کتاب‌های ترجمه‌تان چگونه است؟

مطالعه کتاب «خوش‌بینی آموخته‌شده» را که ترجمه کرده‌ام، برای آدم‌های بدبین توصیه می‌کنم. چون در آن آمده چطور به وقایع نگاه کنیم، بدترین وجه قضایا را نبینیم، همه‌چیز را به خودمان نسبت ندهیم و بدانیم مشکلات حل‌شدنی هستند. «چه چیزی را می‌توان تغییر داد چه چیزی را نمی‌توان تغییر داد» هم شامل نتایج مطالعه‌های علمی و دانشگاهی است که نشان می‌دهد برخی چیزها تغییرپذیر نیست و باید آنها را پذیرفت ولی یکسری چیزها را می‌توان تغییر داد و بهتر است نیرویمان را صرف آنها کنیم.


دندان‌پزشکان معمولا خیلی پرمشغله‌اند، چطور هم به مطب‌داری می‌رسید و هم به نوشتن؟

من دندان‌پزشکی را با عشق خواندم؛ نه به خاطر اعتبار اجتماعی‌اش بود و نه مالی، فقط خود این شغل برایم جذابیت داشت. به‌همین دلیل وقتی هم سرکارم، هیچ فشار روانی‌ای حس نمی‌کنم. البته فشار جسمی کار دندان‌پزشکی زیاد است و من گاهی به‌دلیل مشکل دیسک‌کمر مجبور شده‌ام کارم را کمتر کنم و کمتر مطب می‌روم ولی زمانی که بیشتر می‌رفتم هم فشاری نبوده چون مریض‌هایم را همیشه دوست داشته‌ام و همیشه خودشان را دیده‌ام نه بیماری‌شان را و به همین دلیل دیدن آنها برایم لذت‌بخش بوده است.


رابطه‌تان با بیمارانتان چطور است؟ می‌دانند شما نویسنده هم هستید؟

من خیلی‌وقت‌ها با مریض‌ها در مورد مسائل موردعلاقه‌ام بحث می‌کنم و خیلی از بیمارانم از دوستانم هستند. مثلا با کسانی که دچار بیماری خودایمنی هستند، با توجه به فکری که ته ذهن خودم دارم و اینکه بیماری‌های خودایمنی ممکن است ریشه درونی داشته باشد، صحبت می‌کنم، با شخصیت آنها بیشتر آشنا می‌شوم و به هم نزدیک شده‌ایم. من ویژگی مشترکی در همه آنها دیده‌ام؛ از خودگذشتگی‌هایی که در افراد دیگر نمی‌بینم.


چطور به این شناخت از آنها رسیده‌اید؟

این افراد از بهترین دوستان من هستند، با آنها صحبت می‌کنم و آخرین وقت را به آنها می‌‌دهم که بتوانیم با هم صحبت کنیم و گپ بزنیم.


به نظر شما انجام فعالیت‌هایی مثل نوشتن یا شعر گفتن، روی روحیه‌ دندان‌پزشکان تاثیری هم دارد؟ می‌خواهم بگویم دندان‌پزشک هنرمند با دندان‌پزشکی که فقط کار درمانی انجام می‌دهد، فرقی هم دارد؟

به نظر من، مطالعه‌ها نیست که روحیه آدم‌ها را مشخص می‌کند و روحیه آدم‌هاست که مطالعه‌های آنها را مشخص می‌کند. پزشکان و دندان‌پزشکانی که به کارهای هنری علاقه دارند، روحیه مشترکی دارند، همه آنها عاشق‌اند و عاشقانه زندگی می‌کنند؛ به کارشان به بیمارشان و تمام زندگی‌شان عشق می‌ورزند و روحیه‌شان فرق می‌کند با دیگرانی که این حالت را ندارند اما نمی‌توانم بگویم کارشان بهتر از دیگر دندان‌پزشکان است.


شماره نظام پزشکی:
78764
آدرس
تهران، خیابان عباس آباد، نرسیده به ولیعصر، پلاک ۴۹۶، طبقه اول 
تلفن:
021-