آیرج کی پور

حوزه فعالیت
عناوین فعالیت‌ها
مدرک تحصیلی

نویسنده


در نیمة سدة بیستم، کنار دریای کاسپیان به دنیا آمدم. روز شانزدهم آبان ماه. این روز را، آن روزها جشن می‌گرفتند. خیلی هم با شکوه. منتها اسمش را جشن انقلاب کبیر اکتبر می‌گذاشتند نه تولد آیرج. شاید علتش این بود که به جای ایرج، آقای طاهری که شناسنامه‌ام را در ثبت احوال حوزة 7 گرگان، دهستان انزان، شهر بندرشاه صادر کرده بود و می‌خواست نامم چندان طبیعی نباشد، نوشته بود آیرج و این به مزاج اهل دنیا خوش نیامده و برای تولدم شادی نمی‌کردند. شاید هم برای آن که رگ و ریشه‌ام سنگسری و ایلی بود و در شمال البرز مهاجر بودیم و سال‌ها فارسی خوب بلد نبودم و اول به سنگسری فکر می‌کردم و بعد به فارسی می‌نوشتم.

ازین دنیا خوشم آمده است و می‌خواهم تا نیمة قرن بیست و یک زندگی کنم و بعد تصمیم می‌گیرم چه کار کنم. شاید بعد از نیمة سدة 21 دوباره به دبستان انصاری بندرشاه بروم که حالا می‌گویند بندر ترکمن و بعد به دبیرستان ابن سینای گرگان و دبیرستان ایرانشهر گرگان و دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد بروم و در کلاس‌های درس دکتر شریعتی بنشینم ولی شاگرد دکتر مفخم پایان و دکتر سهامی بشوم و با همة غرولندهای دکتر سیدجلال متینی، رئیس دانشکده، پایان نامه‌ای در بارة «حاشیه نشینی در مشهد» بنویسم و لیسانس جغرافیا بگیرم.

و بعد بروم در تکاوران دریائی منجیلِ گیلان، افسر وظیفة کلاه سبز بشوم و مستشاران انگلیسی به من به چشم دشمنی نگاه کنند که می‌خواهد اسرار نظامی ایران را بدهد به چریک‌های ایرانی، مخصوصا آن گروهبان هیکل مند که به افسری ایرانی که خودم باشد سلام نمی‌داد.

و بعد در ولایت سیستان، شهر زابل دبیر بشوم و برای آخرین بار رئیس دبیرستان بودن را تجربه کنم ولی کتابی دربارة « تاریخ و جغرافیای سیستان» و کتابی دربارة «اقوام پیش از آمدن آریائیان» بنویسم و کتاب درسی جغرافیای اقتصاد اجتماعی را نقد کنم و خودم کتاب درسی بنویسم و رئیس آموزش و پرورش توبیخ شدنم را تقاضا کند و من بفهمم نقد و بررسی و تألیف آخر و عاقبت ندارد و برای کارِ باستان شناسی از این کویر به آن خرابه بدوم ولی علاقه‌ام گرفتن عکس از مردم و طبیعت ایران باشد و سرتاسر ایران را بگردم.

و بعد بروم فرانسه برای گرفتن مدرک دکترای جغرافیای انسانی و با هم کلاسی‌های ژاپنی و آمریکائی و کارائیبی و پانامائی و کلمبیائی و ایتالیائی و یونانی و شاهزادة تایلندی و سوئدی و فنلاندی و مراکشی و تونسی و هلندی و آلمانی، فرانسه حرف بزنم و با دوستانم اروپا را با کوله پشتی بگردم ولی تا انقلاب شد بدوم به دنبال انقلاب و جنگ.

و ناگهان سر از اتحاد شوروی در بیاورم و بشوم کارگر کارخانة تعمیر ماشین‌های الکترونیک و بعد روسی یاد بگیرم و بروم دانشگاه دولتی رسول زاده و بخوانم و بخوانم تا MS در تاریخ بشوم و پایان نامه در بارة « تاریخ وحدت اروپا» بنویسم و بعد یک مرتبه یادم بیاید که دیپلم طبیعی داشته‌ام و بروم دانشگاه نریمانف و بشوم استوماتولوژیست که از زنم که PhD در جراحی فک و صورت می‌گرفت و پسرم که قصد داشت دو رشتة الکترونیک و کامپیوتر را با هم بخواند کم نیاورم و البته با هم کلاسی‌های نپالی و هندی و افغانی و فلسطینی و سوریه‌ای و اردنی و روس و ارمنی و آذری عکس‌های یادگاری بگیرم.

و در آخرین جشن اول ماه مة تاریخ شوروی در میدان سرخ از آنارشیست‌ها هنگام فرار گارباچف عکس بگیرم و در اکراین با طرفداران حکومتِ پیش از شوروی و ارتششان عکس بگیرم و وقتی از مهرم به عدالت با خبر بشوند، دوربینم را پرت و مرا طرد کنند و بعد به برلین بروم و از دیوارش خوشم نیاید و با کلنگ به جانش بیفتم و عکسی هم به یادگار بگیرم و تکه‌هائی از دیوار را هم بر دارم و قاب درست کنم.

و با من در ایتالیا ایتالیائی و در فرانسه فرانسوی و در یونان یونانی و در آذربایجان آذری و در ارمنستان ارمنی و در گرجستان گرجی و در ازبکستان ازبکی و در تاجیکستان تاجیکی و در ترکمنستان ترکمنی حرف بزنند و من فقط بلد باشم سرتکان بدهم!!! و پی ببرم چشم موربِ میشی و موی خرمائیِ روشن و سبیل بور و پوست سفیدِ گندم گون، فراوردة هم پیوندی قوم آریاست با نژاد زرد با التفات ژن سامی!!

و سرانجام بیایم ایران و ببینم همة نوشته ها و شعر ها و داستان هایم از بین رفته اند و بروم دانشگاه شهید بهشتی دورة تکمیلی دندان پزشکی بگذرانم و چه بلاها که تحمل نکنم و سرانجام شماره نظامم بشود 76357 و بروم به شهر گنبد کاووس و ده سال ساکت و آرام در مطبی کوچک در خیابان طالقانی پول در بیاورم تا خانه‌ای در تهران بخرم و در این ده سال داستان‌هایم را هم فقط برای زن و بچه‌ام بخوانم که احساس غربت نکنند. عکس هایم را هم تنهائی تماشا کنم و کیف کنم.

و سرانجام همگی به تهران برگردیم و در یک مطب قراردادی و در درمانگاه خیریه کار کنم و مجله‌ها و خبرنامه‌های انجمن های دندان پزشکان را ویراستاری کنم و در کنگره‌های علمی مسئولیت انتشاراتی بگیرم و مقاله در دفاع از خرد جمعی و حقوق انسانی و حقوق مولف و اهمیت انجمن‌های علمی غیر دولتی و از این دست مقاله هائی که خواننده‌اش را به زور پیدا می‌کنم بنویسم و زنده بمانم و از زنده بودن شاد باشم.

و در آن زمان که فکر می‌کنم پایان ماه مه سال 2109 باشد، با مدیر ایردن دوست بشوم تا رایگان عکس‌های مرا از چشم اندازهای ایران به نمایش بگذارد و مقاله‌ها و داستان‌هایم را نیز.

و بالاخره پس از آقای حسین اوباما تصمیم بگیرم شعرهایم را هم به سایت بدهم یا نه. تا آن روز خدا نگهدارمان.


آدرس
آیرج کی پور،
تلفن:
-