بیژن اخوان آذری

حوزه فعالیت
عناوین فعالیت‌ها
مدرک تحصیلی

دندان‌پزشک و متخصص جراحی دهان فک و صورت، رییس سابق هیات‌مدیره انجمن جراحان دهان فک و صورت ایران و رییس سابق هیات‌مدیره انجمن دندان‌پزشکی ایران


عضو سابق هیات علمی دانشگاه علوم‌پزشکی مشهد



گفتگوی روزنامه سپید با دکتر بیژن اخوان آذری، متخصص جراحی دهان فک و صورت

افتخارم جراحی صورت ۱۰۰۰مجروح دفاع مقدس است


دکتر بیژن اخوان آذری، دندان‌پزشک و متخصص جراحی دهان فک و صورت، رییس سابق هیات‌مدیره انجمن جراحان دهان فک و صورت ایران و رییس سابق هیات‌مدیره انجمن دندان‌پزشکی ایران است. او یکی از پیش‌کسوتان خوش‌نام‌ جامعه دندان پزشکی است که پرونده‌ای درخشان از جراحی در زمان جنگ را دارد. او بیش از هزار جراحی فک و صورت برای مجروحان جنگی داشته است. روزنامه سپید گفتگویی با این دندان‌پزشک پیش‌کسوت داشته است که در ادامه می‌خوانید:

خلاصه گفت‌وگو

دلم می‌خواست سراغ رشته‌هایی مانند تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، روانپزشکی و روان‌شناسی اجتماعی می‌رفتم بعد‌ها متوجه شدم که چقدر به این رشته‌ها علاقه دارم.

زمان‌همه‌چیز را می‌تواند تغییر دهد. شما در رشته‌ای هستید که باید هرروز کارکنید و زحمت بکشید و مطالعه کنید بدون شک به آن علاقه‌مند خواهید شد.

در دبستان و دبیرستان شاگرداول نبودم ولی شاگرد درسخوان و ممتازی بودم. در دانشکده متوسط.

تا حدی تلقین خانواده در مورد فرزندان بزرگ‌تر و انتخاب شغل آینده موثر بود. به‌این‌ترتیب برای بچه‌های بزرگ‌تر یک شغل انتخاب کرده بودند و چون تعدادمان زیاد بود. شغل‌های مهم تمام‌شده بود و بچه‌های کوچک‌تر شغلی برایشان تعیین نشده بود.

چون خودمان می‌خواندیم اصلاً نمی‌دانستند ما کی امتحان داریم و هیچ‌وقت نمی‌دانستند معدل ما چند است. اگر می‌گفتیم که معدل من خوب شده می‌گفتند باید این‌طور باشد.

همیشه آدم‌ها فکر می‌کنند دیر است. من هم همین فکر را می‌کردم.

قصد من از اول این بود که فقط در دانشگاه تدریس کنم و مطب و کار خصوصی نداشته باشم.

من بیش از هزار مجروح جنگی را درمان کردم که از این تعداد بیش از ۸۰۰ نفر جراحی شدند و برخی از آن‌ها دو یا سه بار جراحی شدند.

هدفم این بود دانشکده دندان‌پزشکی مشهد مانند شعبه‌ای kimgo college Hospita- در منطقه عمل کند و کشورهای همسایه ازنظر گذراندن دوره‌های آموزشی به بخش جراحی دانشکده ما بیایند.

احساس می‌کردم می‌خواهم در رشته خودم داخل مملکت منشا کار و خدمتی باشم. به‌خصوص در مورد مجروحان جنگ هر چه‌کار و درمان پیچیده‌تر می‌شد علاقه و انگیزه‌ام برای انجام موفقیت‌آمیز یک درمان هم بیشتر می‌شد.

اتفاق می‌افتاد که برای دیدن کار یک جراح که درزمینه خاصی تبحر داشت به منطقه‌ای حتی دورافتاده یا مهجور می‌رفتم تا از نزدیک باکارهای او آشنا شوم.

محققان ایرانی هیچ ایرادی ندارند و در بسیاری موارد با محققان خارجی برابرند یا در شرایط برابر می‌توانند جلو‌تر باشند. ما ازنظر فردی کاملاً توان رقابت با خارجی‌ها راداریم ولی چیزی که باعث می‌شود وضعیت کلی علمی کشور بدین شکل باشد به خاطر شرایط خاص اجتماعی است.


چند سال است دندانپزشک هستید؟

از سال ۱۳۴۵ یعنی ۵۰ سال.


چه سالی وارد دانشگاه شدید؟

سال ۱۳۴۰.


چطور دندانپزشک شدید؟

در آن زمان کنکور مشترک با پزشکی- داروسازی و دامپزشکی داشتیم. با یکی دو نمره اختلاف از ۱۰۰ نمره مجبور شدم دندان‌پزشکی را انتخاب کنم که از رشته‌های دیگر به اصل پزشکی بسیار نزدیک بود.


دوست داشتید چه شغلی داشته باشید؟

دلم می‌خواست سراغ رشته‌هایی مانند تاریخ، فلسفه، علوم اجتماعی، روانپزشکی و روان‌شناسی اجتماعی می‌رفتم بعد‌ها متوجه شدم که چقدر به این رشته‌ها علاقه دارم.

اگر برگردید به گذشته دندانپزشکی را انتخاب نمی‌کنید؟

اصلاً پزشک نمی‌شدم.


حتی در طی این ۵۰ سال هم علاقه‌ای به آن پیدا نکردید؟

زمان‌همه‌چیز را می‌تواند تغییر دهد. شما در رشته‌ای هستید که باید هرروز کارکنید و زحمت بکشید و مطالعه کنید بدون شک به آن علاقه‌مند خواهید شد. شناخت و اطلاعات و علم شما درباره هر نوع کاری علاقه شمارا می‌تواند روزبه‌روز بیشتر کند، بنابراین من هم به‌تدریج به رشته کاری خودم علاقه‌مند شدم. همان‌طور که می‌دانید با اشتیاق و شوق زیادی هزار مجروح جنگی و چند ۱۰ هزار بیماران دیگر را در رشته تخصصی خود جراحی کردم.


شغل پدرتان چه بود؟

آزاد. مغازه کفش‌فروشی داشت.


مادرتان هم خانه‌دار بود؟

مسلماً با تعداد زیاد فرزند نمی‌توانست خانه‌دار نباشد. ولی در ابتدای جوانی پس از اتمام ۲ سال از دبیرستان دوره‌های پرستاری و پزشکیاری را در ارتش گذرانده بود. یادداشت‌های او را در مورد فیزیولوژی بعداً خواندم که باعث تعجب من بود که مادرم چقدر در مورد بدن انسان اطلاع داشت.


چند برادر و خواهر هستید؟

۱۱ نفر، یعنی من ۱۰ برادر و خواهر دارم. بچه دوم و پسر بزرگ خانواده بودم.


فقط شما پزشک خانواده شدید؟

در رشته درمانی و دندان‌پزشکی فقط من بودم. بقیه تحصیلات دانشگاهی را در ایران و خارج در رشته‌های دیگر مانند مهندسی، مامایی، داروسازی، اقتصاد، تجارت بین‌الملل و بیولوژی ادامه دادند. تا حدی تلقین خانواده در مورد فرزندان بزرگ‌تر و انتخاب شغل آینده موثر بود. به‌این‌ترتیب برای بچه‌های بزرگ‌تر یک شغل انتخاب کرده بودند و چون تعدادمان زیاد بود. شغل‌های مهم تمام‌شده بود و بچه‌های کوچک‌تر شغلی برایشان تعیین نشده بود. به‌عبارت‌دیگر بیکار بودند و‌‌‌ همان باعث شد آن‌ها بیشتر بتوانند به رشته موردعلاقه خود روی آورند. پدرم متولد ۱۲۹۶ بود که بین ما نیستند و مرحوم شده‌اند و مادرم متولد ۱۳۰۰ است و در حال حاضر در آمریکا با تعدادی از برادر و خواهر‌ها زندگی می‌کنند. چند بار با او به شوخی گفتم اگر ۳یا ۲ بچه داشتی و از ندیدن بچه‌ها احساس دل‌تنگی می‌کردی با خودت می‌گفتی اگر بچه بیشتری داشتم این‌طوری نمی‌شد و کمتر احساس دلتنگی می‌کردم ولی حالا که ۱۱ بچه‌داری بازهم از دلتنگی و گاهی اوقات تنهایی شکایت داری.


آقای دکتر در دوران کودکی و مدرسه مرفه بودید؟

نه. زندگی خیلی معمولی داشتیم. در یک مملکت وقتی جمعیت زیاد باشد درآمد سرانه تقسیم می‌شود و به هر نفر کمتر می‌رسد. از سن ۱۴-۱۳ سالگی تدارکات چی قسمتی از تغذیه خانواده بودم. چون دور سفره ما با مادربزرگم ۱۴ نفر می‌نشستیم و من همیشه سعی داشتم به‌خصوص در مورد میوه وخریدهای کلی، خریدهای تازه‌تر و ارزان‌تری داشته باشم که مقداری از هزینه خانواده را پایین بیاورم.


متولد کجا هستید؟

من در رشت به دنیا آمدم. پدربزرگم (پدری) آذربایجانی و اهل تبریز بود. آن‌ها دو برادر بودند که از تبریز به رشت برای تجارت رفت‌وآمد داشتند. هنگام گرفتن شناسنامه که همگانی شده بود پدربزرگ و برادرش در رشت ساکن بودند. برای تعیین نام فامیلی چون دو برابر آذری بودند، فامیلی اخوان آذری در آن زمان انتخاب می‌شود و این دو برادر تبریزی با دو خواهر گیلانی ازدواج می‌کنند. پدرم هم در تبریز به دنیا آمد بعداً در رشت ساکن شد.


دوران دبستان و دبیرستان چگونه بود؟

۶ سال ابتدایی را در رشت بودم در دبستان رشدیه و ۶ سال متوسطه در تهران در دبیرستان ادیب گذراندم. خانواده کاملاً به تهران منتقل‌شده بود. دبیرستان ادیب در لاله‌زار کوچه روزنامه کیهان و منزل اتابک اعظم با معماری و گچ کاری‌های سنتی بسیار زیبا بود.


منزل هم در نزدیکی بازارچه نواب بود که به امامزاده یحیی، تکیه رضا قلی خان، کوچه میرزا محمود وزیر، سه‌راه امین‌حضور در کوچه‌های آبشار و دردار نزدیک بودیم. وقتی یاد روزهای مدرسه می‌افتم چه دبستان و چه دبیرستان تفاوت بسیار زیادی با زندگی دانش‌آموزی فعلی می‌بینم. اغلب بچه‌های مدرسه مانند من روزی ۲ ساعت پیاده‌روی داشتند زیرا ناهار هم به منزل می‌آمدیم ۴ بار این مسافت را طی می‌کردیم که هر بار نیم ساعت بود. ۱۲ ساعت روزی ۲ ساعت پیاده‌روی و هوای پاک بدون دود و با تغذیه سالم‌تر، ازنظر فیزیکی و روانی بسیار می‌تواند آثار مثبت داشته باشد. با مقایسه با بچه‌های امروز که همه با اتومبیل شخصی یا آژانس به مدرسه می‌روند تفاوت‌ها بسیار بود.


فکر می‌کنید در آن شرایط کودکان بهتر رشد می‌کنند؟

حتماً همین‌طور است. آن نوع زندگی خشت اول بنای سلامت جسم و روح و روان بود. اگر کودکی و خشت اول درست نباشد تا ثریا می‌رود دیوار کج.


در آن زمان خیلی به شما تاکید می‌شد که درس بخوانید؟

نه، اصلاً چون خودمان می‌خواندیم. والدین اصلاً نمی‌دانستند ما کی امتحان داریم و هیچ‌وقت نمی‌دانستند معدل ما چند است. اگر می‌گفتیم که معدل من خوب شده می‌گفتند باید این‌طور باشد. گاهی اوقات به شوخی من به‌عنوان تست هوش و آمادگی می‌پرسیدم می‌دانی فلان بچه کلاس چند است؟ همین‌طور گاهی سر سفره هم شوخی گل می‌کرد می‌گفتیم حاضرغایب کنیم تا بفهمیم چه کسی دور سفره نیست. تا ناهار یا شام تمام نشده بیاید.


اهل خواندن کتاب‌های متفرقه هم بودید؟

خیلی زیاد.


به نظر می‌رسد که مظلوم بودید؟

بله تقریباً. بچه شری نبودم. یکی از دلایل مهم آن این بود که به‌عنوان برادر بزرگ‌تر همیشه باید مراقب و مواظب کوچک‌تر‌ها می‌بودم. باید آن‌ها را از اذیت یکدیگر و شیطنت‌های غیرعادی منع می‌کردم. پس اول باید مراقب شیطنت‌های خودم می‌بودم که برای آن‌ها الگوی بدی نباشم. درواقع به‌عنوان پسر بزرگ خانواده باید مراقب همه مسائل آن‌ها می‌بودم، از درس خواندن گرفته تا ورزش، شیطنت‌ها، تغذیه سالم و بقیه چیز‌ها. به‌عبارت‌دیگر من از سن ۱۴ سالگی بچه‌داری کردم آن‌هم نه یکی دو تا، بلکه۹ بچه کوچک‌تر از خودم. بسیاری از اوقات به‌عنوان قاضی باید در دعواهای آن‌ها قضاوت می‌کردم تا مقصر شناسایی و جریمه شود. چه کسی و چرا مشق آن‌یکی را خط کشید؟ چه کسی شیرینی دیگری را قاپید و درواقع یکی از وظایف عمده من جلوگیری از اجحاف به کوچک‌تر‌ها بود. زیرا بزرگ‌تر‌ها راحت می‌توانستند کوچک‌تر‌ها را اذیت کنند به‌خصوص اگر کوچک‌تر دختر هم بود که ازنظر فیزیکی از عهده پسرهای بزرگ‌تر برنمی‌آمدند. خلاصه سرتان را درد نیاورم من یک دوره کامل روان‌شناسی کودک و نوجوان را به‌صورت عملی گذراندم و به روان‌شناسی جوانان در بزرگسالان نرسیدم و به علت تغییر وضعیت زندگی مجبور بودم خانواده را ترک کنم، بنابراین از شغل قضاوت و روان‌شناسی کودکان و نوجوانان استعفا دادم و به آینده و درمان بیماران فکر کردم.


چه کتاب‌هایی می‌خواندید؟

در سنین مختلف متفاوت بود. در سنین پایین دبیرستان از پاورقی‌های مجلات و برخی از روزنامه‌ها، کم‌کم رمان‌هایی که در آن زمان ترجمه می‌شدند مانند بینوایان و… و در آخر دبیرستان دانشکده بیشتر کتاب‌های شعر و اجتماعی و سیاسی می‌خواندم. در آن موقع فهمیدم که علاقه اصلی من در ادامه تحصیل به سمت‌وسوی دیگری و در جهت مخالف فشاری بود که از طرف خانواده برای انتخاب رشته به من وارد شده بود.


پس چرا آن را قبول کردید؟ به دلیل اینکه فرزند حرف‌گوش‌کنی بودید؟

برای اینکه مسیری را که رفته بودم مورد تایید اکثریت افراد اجتماع بود. آن زمان این‌طور شایع بود که بچه‌هایی که علاقه زیاد به ادبیات داشتندو خیلی هم مستعد بودند درس‌های دیگر مانند ریاضی و فیزیک و شیمی را نمی‌خواندند و نمره کم هم می‌آوردند ولی ادبیاتشان ۲۰ بود، بنابراین خیلی اوقات بسیاری از آن‌ها در امتحانات آخر سال نمره‌های تک کم نداشتند یا گاهی اوقات رفوزه هم می‌شدند بنابراین شهرت داشت که آدم‌های درس‌نخوان به رشته ادبی می‌روند درحالی‌که خیلی از آن‌ها به دنبال علاقه خود به رشته ادبی می‌پرداختند.

به شما تلقین شده بود که حتماً دکتر هستید.

همین‌طور است. مثلاً سال چهارم دبیرستان سر صف می‌گفتند آقایان دکتر این‌طرف و مهندس‌ها آن‌طرف که مقصودشان رشته‌های طبیعی و ریاضی بود. خلاصه آن‌قدر به یک نفر از دبستان و دبیرستان دکتر و مهندس می‌گفتند که در سال‌های بالا به نظرش عوض کردن رشته خیلی سخت می‌آمد. اگر رشته را عوض می‌کرد معنی‌اش این بود که این‌همه سال بی‌خودی دکتر و مهندس صدایش کرده بودند.


چرا دوران دانشجویی تغییر رشته ندادید؟

همیشه آدم‌ها فکر می‌کنند دیر است. من هم همین فکر را می‌کردم.


جالب است که این رشته را دوست نداشتید اما پزشک موفقی بودید اگر دوست داشتید چه می‌شد؟

همان‌طور که قبلاً عرض کردم پس از مدتی که شما مشغول به کاری می‌شوید و باید در آن رشته به‌روز باشید آرام‌آرام علاقه به وجود می‌آید. بالاخره شما با انسان‌ها سروکار دارید چه به‌عنوان بیمار و چه به‌عنوان همکار که هم رشته هم هستند. به‌هیچ‌وجه الآن نمی‌توان بگویم که به این رشته علاقه ندارم به‌تدریج بسیار به آن علاقه‌مند شدم. در حال حاضر یکی از لذت‌های روزانه من ارتباط با بیماران است. داشتن انگیزه برای درمان بهتر لذت شمارا در درمان بالا‌تر می‌برد.


آقای دکتر الآن شما ۵۰ سال است که در رشته تخصصی خود، دندان‌پزشکی و جراحی دهان، فک و صورت مشغول هستید. در این مدت در دانشگاه هم تدریس می‌کردید؟

قصد من از اول این بود که فقط در دانشگاه تدریس کنم و مطب و کار خصوصی نداشته باشم. وقتی در دانشگاه #مشهد در ابتدای کار شروع به کارکردم منظورم همین بود و می‌خواستم تا آخر عمر در‌‌‌ همان دانشکده بمانم ولی این زمان ۶ سال و ۶ ماه بیشتر طول نکشید و در انقلاب فرهنگی بدون هیچ دلیلی که تابه‌حال به من گفته نشده است حقوقم را قطع کردند. البته هیچ‌وقت هم نگفتند که به آموزش ادامه ندهم. حتی نامه‌ای دارم که مجدداً مرا دعوت به تدریس کردند ولی راجع به حقوق گفتند بعداً حل می‌شود. به‌عبارت‌دیگر معنی‌اش این بود که بدون حقوق به کارم در دانشکده ادامه بدهم.


گرایش به حزب خاصی داشتید؟

نه. اهل حزب‌بازی و این چیز‌ها نبودم بلکه اهل مسائل اجتماعی بودم. هر مجله و روزنامه‌ای که به دستم می‌دادند می‌گرفتم و آن را مطالعه می‌کردم.


وارد هیچ حزبی نشدید؟

نه.


چرا آدمی که آن‌قدر به علوم سیاسی علاقه‌مند است به مسائل سیاسی علاقه نداشته؟

من نگفتم به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه نداشتم، داشتم و الآن هم دارم ولی اهل حزب‌بازی نبودم. هیچ‌کس در یک اجتماع نمی‌تواند ادعا کند که به مسائل سیاسی‌کاری ندارد. اگر بگوید من کاری ندارم ۲ دلیل می‌تواند داشته باشد؛ یا راست نمی‌گوید یا به فکر مردم و مملکت خود نیست. وقتی شما اعتماد مملکتتان را می‌خواهید و رفاه مردم برایتان اهمیت دارد، بهداشت مردم مهم است، آبیاری، فضای سبز، جنگل‌ها، محیط‌زیست و راه‌ها برایتان بااهمیت است یعنی شما حتماً باسیاست کاردارید. چون رسیدگی به همه این عوامل به سیاست‌های کلان یک مملکت مربوط می‌شود. البته افراد بنا به تخصص و حرفه به بعضی از مسائل سیاسی حساسیت بیشتری نشان می‌دهند. از طرف دیگر شما باید آمادگی داشته باشید که حرف‌های مخالفان خود را هرچند که خوشایند نباشد بشنوید.


انسان‌ها متفاوت آفریده‌شده‌اند همان‌طور که چهره‌ها، صدا‌ها و همه‌چیز ما با دیگران تفاوت می‌کند، نظرگاه‌های افراد هم متفاوت است، بنابراین من حق ندارم به کسی بگویم مثل من فکر کند، مانند من لباس بپوشد. خالق همه را متفاوت خلق کرد و این تفاوت‌ها زیبایی زندگی است. اگر همه باغ‌ها فقط گل سرخ بودند دیگرکسی به بوستان نمی‌رفت.


سال ۱۳۴۵ درستان تمام می‌شود و به انگلستان می‌روید؟

درسم تمام نمی‌شود، از دانشکده فارغ‌التحصیل می‌شوم که این فارغ‌التحصیلی هم اصطلاح نادرستی است که به‌کاربرده می‌شود، زیرا شما هیچ‌وقت از آموختن فارغ نخواهید شد در سال ۱۳۴۵ برای گذراندن دوره خدمت به سپاه بهداشت در سیستان و بلوچستان رفتم.


چرا آنجا؟

خودم انتخاب کردم. برای اینکه فکر می‌کردم دیگر امکان اینکه به آنجا بروم وجود نخواهد داشت و این‌یک توفیق اجباری بود. پس از دوره ۱/۵ سال سپاه بهداشت، یک قرارداد نزدیک به ۱ سال با سازمان سپاه بهداشت بستم و بندرلنگه که در آن دوران از بسیاری از جهات جای مناسبی نبود عازم شدم.


گذراندن ۲ سال در این ۲ استان محروم تجربه خوبی برایم بود و خاطرات زیادی از این مناطق دارم.

چرا می‌خواستید در یک محل نامناسب مشغول به کار شوید؟

به دو دلیل به بندرلنگه رفتم ۱- برای تجربه بیشتر از زندگی در مناطق محروم. ۲- پس‌انداز برای سفر به انگلستان. زیرا قرار بود با هزینه شخصی به انگلستان بروم. صلاح نبود پدرم با ۱۰ فرزند دیگر هزینه‌ای بپردازد، بنابراین توانستم با نزدیک ۱ سال کار در بندرلنگه پس‌اندازی داشته باشم و به لندن بروم.


چه شد که تصمیم گرفتید به #انگلیس بروید؟

همیشه در ذهنم بود که برای دوره تخصص به انگلستان بروم و بازندگی در اروپا بیشتر آشنا شوم، پس‌ازآن در صورت تمایل کارم را در آمریکا ادامه دهم.


چه مدت در انگلیس بودید؟

۴ سال و بعدازآنکه به ایران برگشتم از طرف دانشگاه ۱ سال هم ماموریت مطالعاتی داشتم که آن یک‌سال را هم در انگلیس گذراندم.


در تمام این مدت خودتان کار می‌کردید و به‌صورت مستقل زندگی می‌کردید؟

بله دقیقاً.


چه سالی #ازدواج کردید؟

سال ۱۳۵۴.


ازدواج شما سنتی بود یا خودتان انتخاب کردید؟

سنتی نبود و هیچ‌وقت با ازدواج سنتی موافق نبودم. همسرم دانشجوی من بود.


آقای دکتر هیچ‌وقت دوست نداشتید در انگلیس می‌ماندید و زندگیتان را ادامه می‌دادید؟

نه، هیچ‌وقت. دوست نداشتم در آنجا یا در هر کشور دیگری غیر از ایران زندگی کنم. بیشتر دوست داشتم به سرزمینی که به خودم تعلق دارد کارکنم. علاوه بر تعلق‌خاطر و نوستالژی که در همه افراد از سرزمین مادری به وجود می‌آید ولی عملاً من و شما با شناسنامه‌ای که داریم آن شناسنامه سند ملکی یک هشتاد میلیو‌نیوم این مملکت است که نشان می‌دهد من و شما مالک اصلی این سرزمین هستیم. پس بهتر است درجایی که مالک آن هستید کارکنید. دولتمردان نیز سهمشان به‌اندازه دیگر مردم است.


چطور شد که به دانشگاه #مشهد رفتید؟

یکی از دوستان و همکلاسی‌های صمیمی من در دانشکده دندان‌پزشکی دانشگاه مشهد تدریس می‌کردند به من پیشنهاد کردند که چون بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی آنجا نیاز به استاد دارد به آنجا بروم. دو دل بودم و هیچ‌وقت به مشهد فکر نکرده بودم، ولی وقتی کتباً از طرف رئیس دانشکده از من دعوت شد به خاطر دوستم و به خاطر دانشکده و به خاطر علاقه به تدریس پذیرفتم. در ابتدا فکر کردم که مدت کوتاهی مثلاً ۶ ماه بمانم ولی ۶ ماه شد ۶ سال و ۶ ماه.


چه شد در دانشگاه مشهد نماندید؟

در #انقلاب_فرهنگی حقوق مرا قطع کردند و هیچ‌وقت هم دلیل آن به من گفته نشد.


آیا ارتباطی که با دانشگاه داشتید باعث شد که بعد از انقلاب فرهنگی به دانشگاه برگردید؟

من دیگر حاضر نبودم به دانشگاه برگردم. من تمام‌وقت بدون داشتن مطب خصوصی در دانشگاه مشغول خدمت بودم علتش هم علاقه من به تدریس بود و بنا بود تا آخر عمر بدون داشتن ارتباط مالی با بیماران آن‌ها را درمان کنم. و از این نظر دانشگاه باوجود حقوق ناکافی به نظرم یک محل ایده آل برای خدمت و آموزش بود. من همیشه تعریف یک پزشک سیرجانی را شنیده بودم که جعبه‌ای در راهروی مطب قرار داده بود هر بیماری ویزیت خود را اگر داشت داخل آن می‌انداخت و اگر هزینه دارو نداشت از آن جعبه برداشت می‌کرد. آن را در دوران سپاه بهداشت شنیدم بودم و او یک الگو برای من بود که متاسفانه بنا به شرایط زندگی هیچ‌وقت نتوانستم این کار را انجام دهم.


در که مدتی مسئول بخش جراحی دهان، فک و صورت دانشکده دندان‌پزشکی دانشگاه فردوسی مشهد بودید چه برنامه‌هایی برای آنجا تدارک دیده بودید؟

ما توانستیم به بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی king college Hospita- لندن ارتباط برقرار کنیم تا ازنظر آموزش اعضای بخش بتوانند به آنجا اعزام شوند و استادان آنجا به ایران بیایند. از این نظر پروفسوری که من هم در لندن شاگردش بودم برای بازدید بخش ما به مشهد آمدند و پیشنهاد ما موردقبول آن بخش قرار گرفت. درواقع قرار بود بخش جراحی دانشکده دندان‌پزشکی مشهد مانند شعبه‌ای king college Hospita- در منطقه عمل کند و کشورهای همسایه ازنظر گذراندن دوره‌های آموزشی به بخش جراحی دانشکده ما بیایند. که متاسفانه با انقلاب فرهنگی این امر صورت نگرفت.


از‌‌‌ همان دوران دیگر به دانشکده نرفتید؟

زمانی که حقوق من قطع شد، نامه‌ای نوشتم و خداحافظی کردم. این زمان مردادماه ۱۳۵۹ بود. شهریور‌‌‌ همان سال جنگ بین ایران و عراق شروع شد. من هم در تهران به دنبال تهیه مطب و مسکن بودم که یک روز از بیمارستان فیاض بخش زنگ زدند که هم مجروحان جنگ را پذیرش می‌کردند و هم مصدومان جاده‌ای را من هم از وجود چنین بیمارستانی مطلع نبودم به‌هرحال من درمان مجروحان جنگ و مصدومان جاده‌ای را در آنجا که یک مرکز بزرگ با بیش از ۷۰۰ تخت بود شروع کردم.


انگیزه‌تان برای برگشتن و ماندن تفاوتی نکرد؟

نه. مانند سابق احساس می‌کردم می‌خواهم در رشته خودم داخل مملکت منشا کار و خدمتی باشم. به‌خصوص در مورد مجروحان جنگ هر چه‌کار و درمان پیچیده‌تر می‌شد علاقه و انگیزه‌ام برای انجام موفقیت‌آمیز یک درمان هم بیشتر می‌شد.


دوران #جنگ را فقط در بیمارستان فیاض بخش بودید؟

نه. جاهای دیگر هم بودم. مانند بیمارستان امیرالمومنین و بعضی از بیمارستان‌های خصوصی تهران نیز گاهی اوقات این بیماران بستری بودند. چون بیمارستان‌های دولتی ظرفیت کافی نداشتند و تعداد مجروحان نیز بسیار زیاد بود. سال‌های ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ نیز هرسال ۱ ماه و مجموعاً ۲ ماه را در اهواز در بیمارستان طالقانی که محلی نزدیک به جبهه بود مشغول درمان این بیماران بودم.


در روز چند تا عمل می‌کردید؟

بستگی داشت که چه تعداد بیمار به‌صورت اورژانس پذیرش می‌شدند. متوسط روزی ۳-۲ جراحی و در دوره ۱ ماه اهواز بعضی روز‌ها از ۶-۵ جراحی هم بالا‌تر می‌رفت.


درمان هزار مجروح جنگی آمار خیلی زیادی است. فشار کاری زیاد نبود؟

به دلیل فشار کاری زخم‌اثنی‌عشر هم گرفتم: به علت مشغله زیاد ساعات کار، تغذیه، خواب و استراحت هم به‌هم‌خورده بود و به دلیل استرس متعاقب آن خونریزی روده پیدا کردم و ۱ ماه بستری شدم. از ساعت ۷ صبح راهی بیمارستان بودم تا ۳-۲ بعدازظهر مشغول بودم. پس‌ازآن باید به مطب می‌رفتم و شب‌ها نیز بعضی‌اوقات باید به بیماران سر می‌زدم، بنابراین امکان نداشت برای تغذیه، خواب و استراحت برنامه‌ریزی درستی داشته باشم. من همیشه به طبیعت علاقه‌مند بودم، بهار، پاییز و سفیدی برف زمستان هرکدام برایم معنی خاصی داشتند، ولی در مشغله زیاد کاری متوجه شدم که چند سالی است که متوجه نشدم فصول چه وقت آمدند و چه زمانی رفتند. این وضعیت درس بزرگی به من داد. پس‌ازآن متوجه شدم اگر سالم نباشم از عهده هیچ کاری برنخواهم آمد. به دنبال آن به ورزش، تغذیه درست همراه به کار پرداختم.


خاطره‌ای از زمان جنگ و فعالیت درمانی‌تان برای مجروحان در ذهن دارید؟


یک خاطره دارم که در بیمارستان فیاض بخش تهران اتفاق افتاد، یک روز اوایل جنگ چند مجروح جنگی را که تازه از جبهه اعزام‌شده بودند و ۳ نفر بودند در اتاق عمومی بیماران معاینه کردم و دستورات دارویی، آزمایش‌ها و رادیوگرافی‌های لازم را در مورد آن‌ها در پرونده‌شان نوشتم و از اتاق بیرون آمدم. در حین خروج شنیدم یکی از آن ۳ نفر پرستار را صدا کرد و چیزی به او گفت. من ازپرستار پرسیدم آن مجروح سوال خاصی داشت؟ گفت بله سوالش این بود که آیا شما نمی‌توانستید یک دکتر درست‌وحسابی برایمان بیاورید، رفتید فکل کراواتی آوردید؟ پرستار که عکس‌العملی از طرف من ندید پرسید تصمیمتان چیست؟ می‌خواهید درمانشان را انجام بدهد یا نه؟ در پاسخ گفتم حتماً می‌خواهم انجام بدهم. به او گفتم من چگونه می‌توانم به او ثابت کنم که او اشتباه می‌کند با حرف که نمی‌شود با عمل باید به او ثابت کنم. به‌هرحال این ۳ تازه‌وارد مجروحان جنگی یکی بعد از دیگری تحت عمل جراحی قرار گرفتند و اولین نفرشان ۲ هفته بعد مرخص می‌شد. موقع ترخیص و خداحافظی به من گفت همه ما یک بدهی به شما داریم و باید معذرت‌خواهی کنیم. گفتم اولاً چه بدهی؟ ثانیاً معذرت‌خواهی برای چه؟ گفت ما از روی ظاهر شما و لباس شما فکر کردیم شما آدمی به نظر نمی‌آیید که بتوانید با دلسوزی ما را درمان کنید. درواقع خواسته ما این بود که یک پزشک دیگری برای ما انتخاب شود. چه خوب شد که ما اصرار بیشتری نکردیم و شما پزشک معالج ما بودید. به‌هرحال ما را حلال کنید. در همین موقع من بغلش کردم و هر دو گریه کردیم. یادآوری آن هنوز هم اشکم را درمی‌آورد.


کمی بیشتر درباره وضعیت درمانی آن زمان توضیح می‌دهید؟

مثلاً در بیمارستان فیاض بخش که حدود ۶۰۰ تخت داشت، به‌طور متوسط ۳۰ تا ۴۰ بیمار جنگی با ضایعات فک و صورت در بخش‌های مختلف بیمارستان بستری بودند که من به‌عنوان تنها جراح فک و صورت آنجا، به‌تنهایی همه را ویزیت می‌کردم، معاینه می‌کردم، برنامه عمل می‌دادم، عمل می‌کردم، posup را خودم می‌دیدیم، نیمه‌شب اگر کاری داشتند خودم بالای سرشان می‌آمدم و فردا صبح قبل از اینکه به اتاق عمل بروم دوباره تمام این بیماران را به‌تنهایی ویزیت می‌کردم. این قضیه در بیمارستان دیگر هم به همین صورت بود و گاهی پیش می‌آمد که بیمار خصوصی هم داشتم و ناچار بودم بعضی روز‌ها در سه بیمارستان کارکنم. اغلب مجبور بودم ساعت ۸ شب که کار مطب تمام می‌شد دوباره به بیمارستان بروم و به آن‌همه بیمار سرکشی کنم. این ماجرا تا سال ۶۶ ادامه داشت و من به مدت ۶سال مجروحان جنگی را به‌طور مداوم مداوا کردم.


در مجموع چند بیمار جنگی داشتید؟

من بیش از هزار مجروح جنگی را درمان کردم که از این تعداد بیش از ۸۰۰ نفر جراحی شدند و برخی از آن‌ها دو یا سه بار جراحی شدند.


آیا در جنگ ایران و عراق مجروحان جنگی ایرانی از دید جراحی فک و صورت، تفاوتی با نمونه‌های ارائه‌شده در مقاله‌های خارجی داشتند یا نه؟


بله تفاوت‌هایی وجود داشت که ما قبلاً در مقالات و دوره‌های تخصصی تجربه نکرده بودیم. مثلاً اغلب رزمندگان ایرانی در صورت خود مو داشتند. وقتی ترکش یا گلوله به‌صورت اصابت می‌کرد تمام این مو‌ها را با خود به داخل زخم می‌کشید و باعث عفونت شدید زخم می‌شد و ما مجبور بودیم مدت‌زمان زیادی صرف کرده و این مو‌ها را از داخل زخم خارج کنیم. خب این مسئله را مثلاً در مقالات جراحان فک و صورت آمریکایی در جنگ ویتنام نمی‌دیدید، چون سربازان آن‌ها بنا بر عادت، صورتشان را می‌تراشیدند.


ببینید هرکسی بنابر علاقه و پشتکار خودش به سراغ مقالات و تحقیقات و روش‌های جدید می‌رود. به‌هرحال بعد از آمدنم به تهران، فعالیت‌های علمی من در همکاری با جامعه دندانپزشکی ایران آغاز شد. آن زمان حضور مرحوم دکتر عالم، دکتر حمید عادلی نجفی و سایر دوستان باعث شده بود تا فعالیت‌های علمی زیادی به‌طور منسجم در جامعه صورت بگیرد. کنگره‌ها که سالی یک‌بار برگزار می‌شد ولی جدای از آن، ما به‌طور مداوم در شهرهای مختلف سمینار و ارائه مقاله داشتیم. من شاید بیش از ۶۰ بار برای سخنرانی به شهرهای مختلف ایران رفته‌ام. در تمام مراکز استان‌ها به‌اضافه تعداد زیادی از شهرهای دیگر‌‌ همان استان‌ها، سخنرانی و یا سمینارهای یک یا چندروزه داشته‌ام به‌جز همدان، سنندج و یزد به برخی شهر‌ها چندین بار سفرکرده‌ام. علاوه بر ایران، چندین سخنرانی هم در کنگره‌های خارجی اغلب درباره مجروحان جنگی داشته‌ام که موردتوجه قرار گرفت. مثل سخنرانی‌ام در برلین که بلافاصله به دنبال آن، برای سخنرانی به دانشگاه لندن دعوت شدم. غیر از مجروحان جنگی هم چندین کار تحقیقاتی دیگر مثلاً تحقیق روی بیماران جذامی انجام دادم که مقالاتش در کنگره‌های خارجی ارائه شد و این روند تا به امروز هم ادامه داشته است.


و دوره‌های علمی که در خارج کشور گذرانده‌اید…

زمانی که در مشهد تدریس می‌کردم هر تابستان به یک یا دو مرکز علمی معتبر در نقاط مختلف دنیا سفر می‌کردم و از آخرین و جدید‌ترین تحقیقات و کارهای جراحان مختلف بهره‌مند می‌شدم. یکی از بهترین آن‌ها در هامبورگ آلمان، دانشگاه اپن دراف بود که یکی از معتبر‌ترین مراکز تخصصی جراحی دهان و فک و صورت دنیاست. من ۳ ماه تحت نظر پرفسور فایفر دوره دیدم. برخلاف چیزی هم که در مورد آلمانی‌ها می‌گفتند بسیار مردم مهربان و میهمان‌نوازی بودند. بعد از یک ماه هم که آنجا بودم در جراحی‌ها شرکت می‌کردم. البته اتفاق می‌افتاد که برای دیدن کار یک جراح که درزمینه خاصی تبحر داشت به منطقه‌ای حتی دورافتاده یا مهجور می‌رفتم تا از نزدیک باکارهای او آشنا شوم. خب، شما حساب کنید که تمام هزینه‌های این مسافرت‌ها پای خود من بود و آن زمان که دانشگاه مشهد بودم فقط با حقوق دانشگاه امرارمعاش می‌کردم. این کار برای من رضایت‌بخش بود و احساس می‌کردم برای حرفه‌ام کار مفیدی انجام می‌دهم.


پیش می‌آمد که شما جراحی‌هایی انجام داده باشید که برای جراحان خارجی جدید و تازه باشد؟

بله. مثلاً انکلیوز مفصل گیجگاهی فکی (فک جوش) که در ایران بسیار شایع است و من بار‌ها این جراحی را انجام داده بودم، برای برخی از جراحان خارجی حتی یک مورد هم پیش نیامده بود.


خب، حالا باز برویم سرغ این بحث کلیشه‌ای معروف که پس چرا وضعیت علمی کشور مطلوب نیست؟

ببینید، محققان ایرانی هیچ ایرادی ندارند و در بسیاری موارد با محققان خارجی برابرند یا در شرایط برابر می‌توانند جلو‌تر باشند. ما ازنظر فردی کاملاً توان رقابت با خارجی‌ها راداریم ولی چیزی که باعث می‌شود وضعیت کلی علمی کشور بدین شکل باشد به خاطر شرایط خاص اجتماعی است. وضعیت اجتماعی باید شرایط را طوری مهیا کند که یک محقق دنبال تحقیق و مقاله نوشتن برود. خب، وقتی جامعه چنین چیزی را القا نکند همین می‌شود که ما روشی را ابداع می‌کنیم ولی آن را حتی مطرح هم نمی‌کنیم و چند سال بعد می‌بینیم، در یک مقاله خارجی عین آن را یک خارجی انجام داده و به نام خودش ثبت کرده است. به‌هرحال سیستم اجتماعی، آمادگی و توان جلو بردن شمارا ندارد و وقتی با تحقیقات و حاصل زحمات چندین ماهه و حتی چندین ساله آدم این‌قدر بی‌تفاوت برخورد شود بالاخره فرد دلسرد می‌شود.


آدرس
بیژن اخوان آذری،
تلفن:
-