علی صالحی
دندانپزشک
نویسنده، داستاننویس
صاحب چندین مجموعه داستان و رمان
گفتوگویی با علی صالحی نویسندهی مجموعه داستان پاس عطش
فرآوری: زهره سمیعی- بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
علی صالحی دندانپزشک است و در بوشهر زندگی میکند. روستایینویس است و تاکنون دو مجموعه داستان و یک رمان منتشر کرده. شخصیتهای داستانیاش را میشناسد و با مناسبات روستایی کاملا آشناست.
چهارمین اثر داستانی علی صالحی از سوی نشر ثالث روانه بازار كتاب شده شامل ۱۳داستان كوتاه با نامهای «بهار سرد»، «جان نخل»، «حبابهای سرخ»، «پاس عطش»، «ابرهای دور»، «ناله بلند»، «جعبه جادو»، «قربانی»، «زخم»، «خون نخل» و «دل نخل» است.
در قسمتی این اثر میخوانیم: «قدم بلندی برداشت. انگار كار مهمی دارد گفت: یالا، یا خدا، الله كرم گفت اووف! همی فقط منتظر تو بود كه بگی. اگر تو گفتی همین حالا میباره. علییار گفت: تو یعنی نمیتری دهن میراث گشنهات 1 دقیقه ببندی؟ محسین گفت: راست میگه خوب ده كمی خودت بگیر ببینم چطور میشه؟»
مجموعه داستان «پاس عطش»، در ۱۲۰صفحه، با شمارگان هزار و ۱۰۰نسخه، به قیمت ۶ هزار تومان از سوی نشر ثالث به كتابفروشی رسید.
از صالحی تاکنون کتاب هایی چون «کولی عاشق»، «مساله زنها بودند» و «لکه های گل» منتشر شده است.
به دلیل انتشار مجموعهی داستان «پاس عطش» که ناشر آن ثالث است، گفتوگویی با او انجام گرفته است:
آقای دکتر صالحی خودتان را روستایینویس میدانید یا اصولا قایل به چنین تقسیمبندیهایی نیستید؟
شما انگار جواب من را میدانستید که در بخش دوم سوال پرسیدهاید قائل به این تقسیمبندیها هستید؟ نه. قائل نیستم. میدانید که این تقسیمبندیها بعد از نوشتن میآید. خیلی بعد. هر انسانی طی یک مکانیسم بسیار پیچیده محصول شرایط و عواملی است که خیلی از آنها در اختیار او نیستند. از اولین لحظه تشکیل اولین سلول انسان این شرایط و عوامل شروع به کار میکنند. آب و هوا، تغذیه، شرایط اقتصادی خانواده، فرهنگ خانواده و جامعه، بعدها موفقیتها و ناکامیها، کتابهایی که میخوانید جاهای که میروید، ترسها، شادیها و هزاران عامل ریز و درشت دیگر از کودک در مراحل رشد شخصی میسازد که یگانه است و نگاهش به دنیا نیز یگانه. اگر این شخص بعدها گرفتار نوشتن هم بشود مگر میشود که تجربیاتش در نوشتههایش منعکس نشود؟ یکی از آن همه عوامل جغرافیا است. شاید هم جبر جغرافیا که میگویند. شما فرض کنید جای شما و محمود دولتآبادی را مثلا با خانم گلی ترقی و امیرحسین چهلتن عوض میکردند. چه اتفاقی میافتاد؟ معلوم است که هرکسی از داشتههای خودش مینوشت و چهلتن و ترقی از روستا مینوشتند و شما و دولت آبادی از شهر. شهر یا روستا به عنوان یکی از مصالح داستان. مصالح در کوه و کویر و کنار دریا با هم متفاوت است و به همین دلیل خانهها یک شکل نیستند. در وهله اول داستان باید خوب ساخته شود گیریم با مصالحی متفاوتی. به قول سینماییها لوکیشنها شاید متفاوت باشد.
بهنظر میرسد «پاس عطش» از بسیاری جهات، مثل نثر و فرم از مجموعهی «لکههای گل» فراتر میرود. خودتان در اینباره چه فکر میکنید؟
تلاش من این بوده که نیم قدم از سطح قبلم جلوتر بیایم و اگر این طور که شما می گویید شده باشد من خوشحال خواهم بود و ممنون از تشویق و تایید شما.
نثر شما، نثر روان، غنی و در خور موضوع داستانهایتان است. چطور به این نثر دست پیدا کردید؟
که هر چه در جواب شما بگویم خودستایی شود. تنها بگویم که با گفته شما احساس میکنم تلاشم بیفایده نمانده.
تا کی میخواهید از روستا بنویسید، شما دندانپزشک هستید و محل رجوع مردم، تصمیم ندارید از تجربههای شغلی و شهریتان بنویسید؟
من از نوشتن هیچ چشمداشتی ندارم الا حظی که لحظه نوشتن میبرم . بنابراین از چیزهایی مینویسم که در من شور و انگیزش ایجاد میکنند . نمیدانم تا کی مصالح روستا میتوانند مرا بشوراند. از سویی دیگر من شناخت بسیار عمیقی از آدمهای روستا دارم. چشم که بر هم بگذارم میتوانم به خاطر بیاورم که در کدام کوچه خشتی افتاده یا کدام دیوار کج شده و فلان آدم در این لحظه احتمالا به چه فکر میکند. فکر میکنم موضوعاتی که باهاش درگیرند اساسی است. البته من یادداشتهای زیادی درباره بیماران و مسایل آنها و کادر پزشکی دارم اما واقعا نمیدانم به درد داستان میخورد؟ و من همیشه اجازه میدهم اگر ذهنم با موضوعی درگیر شد در طول زمان کارش را بکند. اگر قابل نوشتن باشد سماجت میکند برای نوشته شدن اگر نه هم، بهتر که فراموش شود. من رمان کوتاهی سال ۸۷چاپ کردم به نام« مسئله زنها بودند» بخشی از آن در محیط بیمارستان و درمانگاه و مطب میگذرد بخشی دیگر هم در روستا البته به صورت یادآوری.
سه داستان انتهایی مجموعهی «پاس عطش» به نظرم بهترین داستانهای این مجموعه هستند، چرا آنها را در انتهای مجموعه آوردید؟
من اعتقاد ندارم داستانهای خوب را اول بگذاریم و بقیه را آخر. اتفاقا باید مزد خوانندهای که ما را تحمل کرده چند داستان خوب در آخر باشد. ضمن این که من در چینش همه داستانها از اول تا آخر هدفی داشتم که اگر دقت کنید متوجه خواهید شد. از سویی سه داستان آخر بازگشت به زمین و طبیعت است.
سه داستان بههم پیوستهی آخر کتاب که موضوعشان نخل است، نشان می دهد شما توانایی نوشتن رمان را هم دارید. نمیخواهید رمان بنویسید؟
رمان «مسئله زنها بودند» چاپ شده. رمان دیگری هم «زنی در گور»، سال 84 داده بودم که در نیامد و حالا دیگر برایم مهم نیست و راستراستی در گور شد. رمانی هم در انتظار چاپ دارم که امیدوارم آنقدر طولانی نشود که اهمیتاش را برای من از دست بدهد.
آنچه در داستانهای شما در وهله اول مخاطب را جذب میکند. تجربهی زیستی غنی شماست. از خودتان، تجربههایتان و اهمیت این موضوع برای ما بگویید.
تا بیست و سه سالگی در روستا بودم و نزدیک، خیلی نزدیک، به طبیعت. در آغوش طبیعت و آفتاب و نخلستانها و … تجربیاتم؟ به یکی نامه محال است که تحریر کنم … به گفته نمیآید . تو خود حدیث مفصل بخوان …
آقای صالحی شما از اقلیم جنوب مینویسید آیا قایل به مکتب داستانی جنوب هستید، آنطور که خیلیها هستند؟
جنوب به عنوان صحنه و اتمسفر و فضای داستان. رنگ و بو و عوامل طبیعی جنوب معلوم است که با شمال یا اصفهان یا هر جای دیگر متفاوت است. اما داستان خوب در هر جا که نوشته شود خوب است و اگر داستانی بد باشد هیچ تقسیمبندی نجاتش نخواهد داد.
زنها در داستانهایتان جایگاه ویژهای دارند، عاشق میشوند، رنج میکشند، نگهبان خانه و سنت هستند و در یک کلام زندهاند، چطور به این مرحله رسیدید؟
واقعا «مسئله زنها بودند»! زنهایی که من میشناختم بار زندگی روی دوش آنها بود. فکر میکنم در هر جایی، شهر یا روستا، نیمه سنگین زندگی را زنها بهدوش میکشند و من فرصت داشتم در کودکی کنار زنهایی که قالی میبافتند بنشینم میدیدم چطوری گره به گره چابکوار، رج به رج جلو میروند و زیر لبآواز میخوانند و گاهی در گوشی یا به گمان اینکه منِ کودک از آن حرفها سر در نمیآورم حرف دلشان را برای هم میگفتند یا خنده زیر جلکی زن و دخترهایی که زیر نخلها در گرمای طاقتفرسا خرما میچیدند و دخترکانی که در بهار بزغالهها را به چرا میبردند، همه اینها هیچ نمیخواستند و حاصل کارشان خرج خانواده میشد… بعضی دختران بیپروا که رشکانگیز میخندیدند یا مادران که پیچیده در چادرها در میدانگاهی روستا سربازها را بدرقه میکردند و دوباره دیده بودم که چطور ملتهب با لبهای لرزان نگران شنیدن خبری بودند از میدانهای جنگ و همه در سکوت و … مهربانی بیحد و حصر آنها و مادری بیدریغ برای همه و دیگر چه بگویم … زنها نیمه مهربان زندگیاند.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
مشغول نوشتن هستم. ببینیم چه حاصلی داشته باشد…