امیرفرشید علایی
«در خانوادهای اهل ادب و علم و هنر به دنیا آمدم. پدرم سرهنگ بود و همیشه در ارتش دارای چند شغل و مقام؛ اما یک انسان فرهیخته بودند و با زیردستانشان خیلی مهربان. پدر خیلی مطالعه میکرد و در زمینه ادبیات و موسیقی هم فعالیت داشت. بیشتر متون سخنرانی سران ارتش را او مینوشت و به زبان انگلیسی تسلط داشت و زمانی در ارتش راهنما و مترجم آمریکاییها بود.»
اینها را دکتر فرشید علایی میگوید که از کودکی به نوشتن و هنر آواز علاقه داشته و در عین حال میخواسته پزشک ارتش هم باشد، اما بعد تصمیم میگیرد پا یه دنیای دندانپزشکی بگذارد. با این دندانپزشک خوشذوق که گاهی مطبشان به محفل هنری تبدیل میشود، گفتگویی درباره شعر، کتابهایشان و آواز داشتیم.
– چه شد که فهمیدید استعداد سرودن شعر دارید؟
من از بچگی به خواندن و نوشتن علاقه داشتم. هنوز به مدرسه نرفته بودم که تیترهای درشت روزنامهها و تابلوهای مغازهها را میخواندم. ۵ ساله بودم که یکی از مدرسهها قبول کرد بهعنوان مستمع آزاد در کلاس اول دبستان بنشینم. یادم میآید که اسم معلممان آقای جباری بود. بعدها خیلی از شعرهایی که در کتابهای درسی بود، از بر کردم. یک روز آقایی آمد کلاس ما که کتابی آورده بود برای فروش که مجموعه شعری بود از چند شاعر معروف ایران. همه آن کتاب را حفظ کردم و هنوز هم یادم است. خلاصه همان موقعها بود که احساس کردم خودم میتوانم شعر بگویم. وقتی اولین شعرم را یکی دو بیت بود گفتم، ۱۰ سالم بود و هنوز هم میگویم. بیشتر شعرهایم هم کهن و در قالب غزل است، البته شعر نو هم دارم.
– پدر و مادرتان هم اهل شعر و ادبیات بودند؟
پدرم آواز میخواند و من همیشه به شعرهایی که میخواند، دقت میکردم. مادرم هم با ما مشاعره میکرد. او هم به شعر و هنر علاقهمند بود.
– پس آواز را زیر نظر پدر آموختید.
متاسفانه نه، من چون بیشتر وقتها از خانواده دور بودم، نتوانستم موسیقی را از پدرم یاد بگیرم و استادان دیگری داشتم. بیشتر فعالیتهای موسیقی من سنتی است و زیر نظر آقایان محمداسماعیل قنبری، که در دانشگاه هم تدریس میکنند و حسین سرکوب تعلیم دیدهام. آقای سرکوب، از شاگردان مرحوم عباس کاظمی، از نوابغ موسیقی ایران هستند. البته فعالیتهای موسیقی من آنقدر وسیع و چشمگیر نبوده است.
– ولی شنیدهام در نویسندگی ید طولانی دارید. همینطور است؟
تا حالا ۶ کتاب از من منتشر شد؛ به نامهای سایهبان (مجموعه داستان)، دست محکوم (رمان)، سرگذشت سگها (رمان)، حلزون (نمایشنامه)، گالشه (مجموعه داستان)، جنگل کوتاه (مجموعه شعر). یک رمان هم به نام «رقص کوسهها» آماده چاپ دارم که شاید به نمایشگاه کتاب در اردیبهشت ۹۳ برسد. علاوه بر این، چند وقت پیش یک کتاب به نام «جُنگ فراتاش» به اهتمام آقای دکتر جعفر کازرونی به بازار آمد که مجموعهای است از مطالب نویسندگان بزرگ و مطرح معاصر ایران. در این کتاب هم یک شعر و یک داستان کوتاه من چاپ شده است.
علاوه بر اینها ۲ رمان خوب هم به دستم رسیده که قصد ترجمهشان را دارم.
– داستان انتشار اولین کتابتان چه بود؟
در ۱۶-۱۵ سالگی ۳ تا داستان بلند نوشتم؛ اولی که یک رمان پلیسی بود، گم شد. دومی را که اسمش «دست محکوم» بود پدرم خواند و به آن نمره ۱۸ داد. وسوسه شدم این رمان را منتشر کنم اما چاپش ۲ سال طول کشید و ۱۸ ساله بودم که بهوسیله انتشارات فرخی با تیراژ ۳۶۰۰ نسخه منتشر شد. ناشر ابتدای کار گفته بود باید هزینه چاپ کتاب را خودمان بپردازیم حتی از پدرم یک فقره چک گرفته بود اما نهایتا پولی از ما طلب نکرد. بعدها فهمیدم ایشان اهل فعالیتهای فرهنگی هستند و هدفشان بیشتر تشویق من بود. اسمشان آقای جارچی بود و اصالتا اهل کرمانشاه بودند. وقتی کتاب چاپ شد، پنجاه نسخه از آن را برایم فرستاد که با دیدنشان از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم.
– استاد یا راهنمایی در نوشتن داشتید؟
همانطور که گفتم از بچگی کتاب میخواندم. یک استعداد ذاتی و موروثی هم در من بود که خیلی به دردم خورد. طبیعی است که از هر کتابی یا در محضر هر شاعر و نویسنده و هنرمندی هم چیزی یاد بگیرم. وقتی در دبیرستان درس میخواندم هم معلمهای دلسوزی داشتم. یادم میآید که آقای کتانچی دبیر ادبیات ما در شهر کرمانشاه بودند. ایشان به شعرهای من خیلی دقت داشتند و شعرها را از نظر قافیه و محتوا و اوزان عروضی بررسی میکردند. همچنین آقای عصری که اهل ارومیه بودند، داستانهایم را بررسی و سرکلاس از آنها تعریف میکردند تا تشویق شوم. آن موقع من ۱۶-۱۵ ساله بودم.
– چه شد که با وجود علاقه به شعر و نویسندگی، دندانپزشکی خواندید؟
از بچگی هر کس میپرسید میخواهی بزرگ شدی چه کاره شوی؛ جواب میدادم دکتر ارتش. به این خاطر که فکر میکردم دکتر ارتش بالاترین مقام است اما در سالهای آخر دبیرستان دیگر درباره ارتش چیزی نمیگفتم. شاید به این دلیل که میدیدم ارتشیها از جمله پدرم چه دردسرها و قید و بندهایی دارند. بعدها هم که بررسی کردم، متوجه شدم خیلی از محافظان و پاسداران اصلی ادبیات در سراسر دنیا اطبا بودهاند.
– دندانپزشکی شغل پر مسئولیت و وقتگیری است. چطور با این همه مشغله به کارهای هنری هم میرسید؟
طبیعتا از مشغلهکاری و طبابتم کم میکنم. شغل ما طوری است که اگر بخواهیم، میتوانیم شبانهروزی کار کنیم و مریض ببینیم اما باید برای آن حدی قائل شد. این هم به نفع ماست و هم به نفع بیماران. هر وقت فرصتی دست بدهد، به هنر میپردازم. معتقدم من همانطور که در شغل طبابت وظیفه و مسوولیت دارم، در قبال هنر و هنرهایی که در من نهادینه شده است هم وظیفهای دارم؛ چرا که از زمان کودکی به هنر روی آوردم، مینوشتم و شعر میگفتم. در ضمن ورزش هم میکنم، از بچگی ورزش میکنم و رشتههای مختلف ورزشی را تجربه کردهام.
– فکر میکنید هنر شما در کارتان هم تاثیر داشته است؟
بیشتر هنرمندان انسانهایی شریف و مردمی هستند. پس به هر کاری که روی بیاورند، سعی میکنند آن را درست انجام میدهند. میتوانید رد پای شعرا و نویسندگان و اهل موسیقی را در مطب من پیدا کنید. من لحظات خوب و شیرینی را در کنار این عزیزان میگذرانم که نمیتوان با پول و درآمد مقایسه و معاوضه کرد. منظورم از این حرفها این بود که گهگاه مطبم تبدیل میشود به یک محفل هنری.