پیمان صفردوست
متولد 1360
شعری با نام بدرود از پیمان صفردوست
در چشمای خـيس تو وقـتی شـكـست عـشق گويی كـه بند بند دلم را گسست عشق
آخـر شدم اسيـر تـو و چـشمـهـای تـو از بس كه زير پای دل من نشست عشق
ای نـازنيـن تـو در دل مـن خـانـه داشتـی گـفـتـی كـه دوست دارمت اما نداشتی
خود رستی از مصيـبت و تنـها به جـرم عـشق مـن را در اوج حـادثـه تنـها گـذاشتی
يـاد تـو را در آتـش دل دود می كــنـم بـا خـاطـرات خوب تو بدرود می كنم
عشق تـو را و هر چه از آن هست و نيست را در شـعـلـه نـگـاه تـو نـابـود می كنم
درد آشنـاتـريـن مـن ای نـاخـدای عـشق همراه و هم قبيلـه و هم ادعـای عـشق
رفـتـی ولـی بـه خـدا ای هـمـيـشه پــاك زيباترين دليل تـو بـودی بـرای عـشق